معنای زندگی چیست؟ این پرسشی بزرگ است. پرسش از معنای زندگی، در مقام مهم‌ترین پرسش فلسفی، پاسخ‌های فراوانی را در طول حیات فكری بشر به‌همراه داشته است. فیلسوفان و اندیشمندان بزرگی با آن دست‌به‌گریبان بوده و هر یك از منظر و دیدگاه خود پاسخی بدان داده‌اند. وقتی ‌كه اشخاص از معنای زندگی خود می‌پرسند، اغلب فقط دلالتی به چیزی بیرون از خودشان، چیزی بیرون از زندگی‌شان، در ذهن دارند. ممكن است كه این دلالت‌ها، بس مهم باشند و حتی مهم‌ترین چیز در زندگی باشند امّا آن‌ دلالت‌ها، به‌یك‌معنا، پاسخی تمام‌‌وُكمال به این پرسش نمی‌دهند؛ فقط آن را به تعویق می‌اندازند. سه یا چهار چیز را كه در لحظه‌ی مرگ‌تان، دوست ندارید انجام‌نشده بمانند، نام ببرید. چه‌تعداد از این‌كارها را تاكنون انجام داده‌اید و یا شروع كرده‌اید تا آن‌ها را انجام دهید؟ كدام‌یك از این‌كارها را تاكنون می‌توانستید انجام دهید، اما این‌كار را نكردید؟ چرا نه؟ در متن حاضر که برگرفته از کتاب «پرسش‌های بزرگ» اثر «رابرت سالمون» (فیلسوف آمریکایی) است، كوشیده شده است تا در قالبِ «شانزده ایماژِ بزرگ»، تصویری كلّی و جامع از این مفهوم فراروی خواننده نهاده شود. البته این فهرست به‌هیچ‌روی كامل نیست و شما می‌توانید ایماژهای دیگری به آن بیافزایید. ١. زندگی، بازی است: اگر زندگی، بازی است نباید آن‌را چندان به جدّ گرفت. بازی، نوعی فعالیت مستقل است و حتی اگر به چیزی منجر شود (آن‌گونه كه بازی بسكتبال باعث رشد نظم و همكاری شما می‌شود یا آن‌گونه كه دوِ استقامت به صبر و مقاومت شما می‌افزاید) اهمیت بازی در نفسِ بازی نهفته است (مسأله این نیست كه می‌برید یا می‌بازید بلكه مسأله این‌است‌كه چگونه بازی می‌كنید). وانگهی، برخی افراد بازی‌ها را شدیداً رقابتی می‌دانند؛ زندگی را این‌گونه دیدن، آن را نزاعی دائم همراه با بُرد و باخت دیدن است. اگر فكر كنید كه زندگی، بازی است، بنابراین، مهم نیز هست كه بپرسیم چه نوع بازی‌ایی است؟ برخی از بازی‌ها صرفاً به‌خاطر سرگرمی‌بودن‌شان انجام می‌شوند؛ برخی دیگر از آن‌ها را به‌خاطر این انجام می‌دهید كه تفوّق و برتری شما را نشان می‌دهند (مثل مسابقه كشتی)؛ برخی از آن‌ها برای وقت‌كشی انجام می‌شوند (مثل بازی سولیتر)؛ برخی از آن‌ها به‌طور مشخصی خصلتی اجتماعی دارند (مثل بازی بریج)؛ برخی از آن‌ها تعمداً اضطراب‌آوراند (مثل بازی پوكر در قمارهای بزرگ)؛ برخی از آن‌ها متوجه آسیب‌رساندن به حریف هستند (مثل بوكس)؛ برخی از آن‌ها متوجه یاری‌رساندن به دیگرانند. برخی نویسندگان، مفهوم زندگی به‌مثابه‌ی بازی را به‌كار برده‌اند. برای نمونه، بیش‌از دو دهه‌ی پیش، كتاب بسیار عامه‌پسند پرفروش بازی‌های مردم، اثر «اریك برن»، بود و تنی چند از فیلسوفان گفته‌اند كه: زبان‎، اقتصاد و خودِ فلسفه، بازی هستند. ٢- زندگی، یك داستان است : «اسكار وایلد»، نمایش‌نامه و مقاله‌نویس بریتانیایی، با درپیچیدن در كلام افلاطون، كه نوشته بود هنر، تقلیدی از زندگی است، گفت: «زندگی، تقلید هنر است». واضح است كه ما نه‌فقط لحظه‌به‌لحظه یا برای هدف واحد بزرگی زندگی می‌كنیم، بلكه یك متن نسبتاً مفصّل، داستان یا روایتی را دنبال می‌كنیم كه (دست‌كم تا حدّی) همان‌طور كه پیش می‌رویم، آن‌را می‌سازیم. فرهنگ و نخست خانواده‌ی ما و سپس اوضاع و احوالی كه خودمان را در آن می‌یابیم، خطوط كلی این داستان و نقش‌هایمان در آن را می‌سازند. زندگی را یك‌داستان‌دانستن، زندگی را به نحوه‌ی زمانی خاص یك طرح شكوفاشونده و رشد منش و شخصیت دانستن است ... ما، اغلب با بهره‌بردن از معیارهایی كه آن‌ها را برای ارزیابی و سنجش آثار ادبی یا فیلم نیز به كار می‌بریم، خود را در تصمیم‌گیری‌هایی در باب زندگی‌هایمان می‌یابیم؛ برای‌مثال: آیا جذّاب بود؟ آیا كسل‌كننده بود؟ آیا به‌قدر كافی دلهره و اضطراب دارد؟ آیا ذوق و سلیقه‌ی خوبی در آن به‌كار رفته است؟ آیا به‌موقع بود؟ آیا به‌نحو شگفت‌آوری در نقش خود مبالغه كرده است؟ آیا این عمل با شخصیت قهرمان (یعنی شما) می‌خواند؟ «جان بارت»، رمان‌نویس امریكایی (در كتاب پایان راه) گفته است كه: هریك از ما قهرمان داستان خویش است. او می‌نویسد: «شخصیت پولونیوس، خود را شخصیتی كوچك و بی‌اهمیت در هملت نمی‌داند». همه می‌توانند هملت را از منظر پولونیوس از نو به‌رشته‌ی ‌تحریر درآورند. ... البته، هملت یك تراژدی است؛ اما برخی افراد زندگی خود را همچون نوعی كمدی، نمایشی فكاهی، و برخی دیگر، همچون داستان‌های ماجراجویانه و مخاطره‌آمیز ـ یعنی درپیش‌گرفتن حرفه‌ای جذّاب یا مشغولیت‌های خطرناك ـ سپری می‌كنند و این امر، به‌طرزی شگفت، مستلزم این‌است‌كه این داستان‌ها را به فهرست رویدادهای ماجراجویانه‌شان اضافه كنند. بر وفق این دیدگاه، نه غایت قصوی یا نتیجه‌ی زندگی، بلكه «كیفیت» داستان است كه به زندگی معنا می‌بخشد؛ كیفیتی كه آدمی با آن به زندگی ادامه و نقش یا نقش‌های خودش را بسط و گسترش می‌دهد. انتخاب نقش اشتباه (به‌سبب بی‌كفایتی و بی‌استعدادی) یا عدم‌تشخیص و تمیزِ نقش، یا داشتن نقش‌های بسیار و یا نقش‌های ناهمخوان، معنایی را كه آدمی در زندگی می‌یابد مخدوش می‌سازد. ٣- زندگی، تراژدی است: یكی‌از واقعیت‌های غیرقابل‌انكار این‌است‌كه ما جملگی روزی می‌میریم؛ اما می‌توان به این واقعیت بی‌اعتنا بود و یا می‌توان مرگ را مایه‌ی ناراحتی، یا راهی به‌سوی حیاتی دیگر و یا واقعه‌ی ناگوار نهایی دانست. ... كاموی فیلسوف، رُمان خود، «بیگانه» را با این قول شخصیت داستان به پایان می‌آورد: «همه‌ی آدمیان برادر هم‌اند و پایانی واحد، جملگی آن‌ها را به‌انتظار نشسته است ـ مرگ». ایماژِ تراژدی، برخلاف ایماژِ بازی، زندگی را به جریانی جدّی و غم‌انگیز مبدّل می‌سازد كه هرچند كه ممكن است نشانِ برخی لذّت‌ها را با خود داشته باشد‎؛ امّا مآلاً عبارت از رشد و گسترش محتوم طرح و نقشه‌ای تراژیك است كه فقط یك غایت می‌تواند داشت. موافق این دیدگاه، خوب‌زیستن بدین‌معناست كه نقش تراژیك خود را خوب بازی كنیم؛ به‌این‌معنا كه آن‌را قهرمانانه برعهده بگیریم و چه‌بسا كه این مسیر را به‌تنهایی با واگویه‌ای غرورآمیز طی كنیم. ٤- زندگی، كمدی است: «زندگی، یك جوك است». خب! شاید این‌گونه نباشد؛ امّا این تلقّی، درست عكسِ فكرتی كه به‌موجب آن زندگی امری تراژیك است، فكركردن به زندگی را خوشایند می‌سازد. ما در غالب‌اوقات از خنده، به‌عنوان مؤلّفه‌ی اصلی زندگی و شاید حتّی به‌عنوان مؤلّفه‌ی اصلی زندگی آرمانی، غفلت می‌كنیم. افلاطون، چندان چیزی در باب خنده ننگاشت؛ امّا، بی‌گمان درك و دریافتی عمیق از طنز را جای‌جای مقالات سقراطی‌اش مجال بروز داده است. اراسموس، فیلسوف هلندی قرن‌شانزدهم، یكی‌از عمیق‌ترین آثار را در باب زندگی آدمی، زیر عنوان در ستایش دیوانگی ـ تجلیلی از بلاهت آدمی ـ به رشته تحریر درآورد. زرتشت خیالی نیچه، (از دوستان حیوانش) آموخت كه چندان جدّی نباشد و از خنده و لودگی لذّت ببرد.